خیال خوش نگاهان باز با شوخی سری دارد
بخون من قیامت نرگسستان محضری دارد
من و سودای خوبان زاهد و اندیشه رضوان
درین حسرت سرا هر کس سری دارد سری دارد
روا دارد چرا بر دختر زننگ رسوائی
گر از انصاف پرسی محتسب هم دختری دارد
بعبرت آشنا شو از جهان ننگ بیرون آ
مژه نکشوده ئی این خانه وحشت دری دارد
ندارد گردباد این بیابان ننگ افسردن
بهر بیدست و پائی چیدن دامان پری دارد
درین بحر از غنا سامانی وضع صدف مگذر
کف دست طمع بر هم نهادن گوهری دارد
بطوفان خیال پوچ ترسم گم کنی خود را
تو تنها میروی زین دشت و گردت لشکری دارد
طرب مفت تو گر با تازه روئی کرده ئی سودا
درین کشور دکان گلفروشان شکری دارد
کمالت دعوی اخلاق و آنگه منکر رندان
زحق مگذر سپهر آدمیت محوری دارد
بوهم جاه مغرور تعین زیستن تا کی
نگین گر شهرتی دارد بنام دیگری دارد
فضولی در طلسم زندگی نتوان زحد بردن
قفس آخر بمشق پرفشانی مسطری دارد
زوضع سایه ام عمریست این آواز می آید
که راحت گر هوس باشد ضعیفی بستری دارد
تو خود را از گرفتاران دل فهمیده ئی ورنه
سراسر خانه آئینه بیرون دری دارد
نبودم آنقدر وامانده این انجمن (بیدل)
پرافشانست شوق اما تامل لنگری دارد