" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٨٤: داغ بودم که چه خواهم بغمت انشا کرد

داغ بودم که چه خواهم بغمت انشا کرد
نقطه اشک روان گشت و خطی پیدا کرد
نقش نیرنگ جهان در نظرم رنگ نبست
در تمثال زدم آینه استغنا کرد
سعی مغرور زعجزم در آگاهی زد
خواب پا داشتم از آبله مژگان واکرد
فطرت سست پی از پیروی وهم امل
لغزشی خورد که امروز مرا فردا کرد
میشمارم قدم و بر سر دل می لرزم
پای پرآبله ام کارگه مینا کرد
دل بپرداز و طرب کن که درین تنگ فضا
خانه آینه را جهد صفا صحرا کرد
گرد پرواز در اندیشه پری می افشاند
خاک گشتن سر سودائی ما بالا کرد
حسن هر سو نگرد سعی نظر خودبینی است
آنچه میخواست با آئینه کند با ما کرد
کلک نقاش ازل حسن یقین میپرداخت
نقش ما دید و بسوی تو اشارتها کرد
عشق از آرایش ناموس حقیقت نگذشت
کف ما را نمد آینه دریا کرد
هیچکس ممتحن وضع بد و نیک مباد
نسخه حیرت ما طبع فضول اجزا کرد
(بیدل) از قافله کن فیکون نتوان یافت
بار جنسی که توان زحمت پشت پا کرد