" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٨٨: در بساطیکه دم تیغ ادب آخته اند

در بساطیکه دم تیغ ادب آخته اند
بی نیازان سروگردن بخم افراخته اند
نه فلک را بخود افتاده سروکار جدال
عرصه خالی و زحیرت سپر انداخته اند
در مقامیکه دل و دیده و دیدار یکیست
همه داغند که آئینه نپرداخته اند
چه بهار و چه خزان در چمنستان حضور
عرض هر رنگ که دادند همان باخته اند
همچو عنقا که بجز نام ندارد اثری
همه آوازه پرواز پر ساخته اند
بلبلان چمن قرب بآهنگ یقین
میسرایند و همان هم سبق فاخته اند
ازازل تا به ابد آنچه تماشا کردیم
خودنمایان خیال آئینه پرداخته اند
گر بمنزل نرسیده است کسی نیست عجب
کان سوی خویش ندارند ره و تاخته اند
چاره خودسری خلق چه امکان دارد
شش جهت انجمن عیش و بغم ساخته اند
خودشناسی عرض جوهر یکتائی نیست
(بیدل) اینها همه خویش اند که نشناخته اند