درین ره تا کسی از وصل مقصد کام بردارد
زرفتن دست میباید بجای گام بردارد
درین گلشن زدور فرصت عشرت چه میپرسی
که می خمیازه گردیده است تا گل جام بردارد
من آن صیدم که در عرض تماشاگاه تسخیرم
زحیرت کاسه دریوزه چشم دام بردارد
بتکلیف بلندی خون مکن مشت غبارم را
دماغ نیستی تا کی هوای بام بردارد
بصد مصر شکر نتوان قناعت با شکر بستن
کرم مشکل که از طبع گدا ابرام بردارد
دل آهنگ گدازی دارد و کمظرفی طاقت
کبابم را مباد از روی آتش خام بردارد
ندامت ساقی است اینجا بافسوسی قناعت کن
مگر دستی که بر هم سوده باشی جام بردارد
درین بازار سودی نیست جز رنج پشیمانی
سحر هر کس دکانی چیده باشد شام بردارد
هواپیمای عنقا شهرتی مپسند همت را
نگین بی نشان حیف است ننگ نام بردارد
برنگی سرگران افتاده ایم از سخت جانیها
که دشوار است قاصد هم زما پیغام بردارد
هوس تسخیر معشوقان بازاری مشو (بیدل)
کسی تا کی پی این وحشیان رام بردارد