" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٠٣: دل از نیرنگ آگاهی بچندین پیشه می افتد

دل از نیرنگ آگاهی بچندین پیشه می افتد
گره از دانه چون واشد بدام ریشه می افتد
دو تا شو در خیال او که سعی کوهکن اینجا
کشد تا صورت شیرین بپای تیشه می افتد
ندارد محفل دیر و حرم پروانه ئی دیگر
بهر آتش همان یک شوق حسرت پیشه می افتد
زدرد ناقبولیهای اهل دل مشو غافل
که می هم ناله دارد تا زچشم شیشه می افتد
ندانم کیست خضر مقصد آوارگیهایم
که هر جا میروم راهم همان در بیشه می افتد
بنای عشق تعمیر هوسها برنمیدارد
نهال شعله گر آبش دهی از ریشه می افتد
باین کلفت نمیدانم که بست اجزای مضمونم
که از یادم گره در رشته اندیشه می افتد
تحیر بال پر شد شوخی نظاره ما را
چو دل آئینه گردد پر تماشا پیشه می افتد
بهر جا نرگست از جیب مستی سر برون آرد
شکست رنگ صهبا در بنای شیشه می افتد
جهان از پرتو عشقت چراغان شد که هر خاری
بشمعی میرسد چون آتش اندر بیشه می افتد
چنان در بیستون سینه گرم کاوشم (بیدل)
که خون از ناخن من چون شرار از تیشه می افتد