" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٠٤: دل از وسعت اگر شانی ندارد

دل از وسعت اگر شانی ندارد
بیابان هم بیابانی ندارد
درین دریا ندامت اعتبار است
گهر جز اشک عریانی ندارد
جنون مینالد از بیدستگاهی
که عریانی گریبانی ندارد
تو خواهی شیشه بشکن خواه ساغر
طرب جز رنگ سامانی ندارد
بخود میبال لیک از غصه خوردن
تنور آرزو نانی ندارد
محبت پیشه ئی بگداز و خون شو
که دردعشق درمانی ندارد
کشد چون گردباد آخر زحلقت
گریبانی که دامانی ندارد
در دل میزنی آزادیت کو
مگر آئینه زندانی ندارد
تظلم دوری از اصل است ورنه
نفس در سنیه افغانی ندارد
نحبر بسمل اشک نیازم
بخون غلطیدنم جانی ندارد
اگر عشق بتان کفر است (بیدل)
کسی جز کافر ایمانی ندارد