" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١: دل پا شکسته حق طلب برهت چگونه ادا کند

دل پا شکسته حق طلب برهت چگونه ادا کند
که چو موج گوهرش از ادب ندویدن آبله پا کند
نفس رمیده گر از خودم نشود کفیل برامدن
چو سحر دماغ طرب هوس بچه بام کسب هوا کند
مشنو زساز گدای من بجز این ترانه نوای من
که غبار بیسروپای من برهت نشسته دعا کند
بجهان عشوه چو بوی گل نخوری فریب شگفتگی
که به نیم غنچه تبسمت زهزار پرده جدا کند
نه بدیدها زعیان اثر نه بگوشها زبیان خبر
بگشاد روزن بام و در کسی از کسی چه حیا کند
نشود مقتدر از دل بهوس محقق مستقل
زغرور اگر همه ناوکت به نشان رسد که خطا کند
بهزار پیچ و خم هوس گره است سلسله نفس
چقدر طبیعت ازین و آن گسلد که رشته رسا کند
بغبار قافله عدم برو آنقدر که زخودروی
نشد است گم دل غافلی که تلاش بانگ درا کند
شود آب انجمن حیا بفسوس دست مروتت
که دفی بآنهمه بیحسی زطپانچه تو صدا کند
رگ خواب راحت عاجزان مگشا بنشتر امتحان
که بپهلویت ستم است اگر نی بوریا مژه واکند
کف دست سوده بیکدگر چمن طراوت (بیدلی)
که زصد بهار گل اکتفا بهمین دو برگ حنا کند