" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٨: دل تا نظر گشود بخویش آفتاب دید

دل تا نظر گشود بخویش آفتاب دید
آئینه خیال که ما را بخواب دید
صد پرده پرده دارتر از رمز غیب بود
آن بی نقابی ئی که ترا بی نقاب دید
فطرت بهر چه وارسد آئینه خود است
گوهر زموج بحر همان یک سراب دید
حرف تعین من و ما آنقدر نبود
عالم بچشم صفر رقوم حساب دید
در درسگاه عشق دلایل جهالت است
طبعی بهم رسان که نباید کتاب دید
اشک سر مژه بتامل رسیده ایم
خود را ندید کس که نه پا در رکاب دید
فرصت کجاست تا سوی هم چشم وا کنیم
نتوان زانفعال بروی حباب دید
عبرت نگاه دور خیالیم زیر چرخ
باید همین بشیشه ساعت شراب دید
از انتقام سوخته جانان حذر کنید
آتش قیامت از نم اشک کباب دید
برق جنون دمیکه زد آتش بصفحه ام
(بیدل) بیک جهان نقطم انتخاب دید