دل چو شد روشن جهان هم مشرب او میشود
شش جهت در خانه آئینه یکرو میشود
جوهر اخلاق نقصان میکشد از انفعال
برگ گل هر گه در آب افتاد کم بو میشود
هر چه گفتیم از حیا دادیم بر باد عرق
حرف ما بیحاصلان سبز از لب جو میشود
در کمین هر وقاری خفتی خوابیده است
سنگ این کهسار آخر بی ترازو میشود
فکر خویشم رهزن است از باغ و بستانم مپرس
گر همه بر چرخ تازم سیر زانو میشود
شکر احسان در زمین بیکسی بی ریشه نیست
سایه دستی که افتد بر سرم مو میشود
بزم تجدید است اینجا فرصت تحقیق کو
من منی دارم که تا او میرسم او میشود
قید هستی را دو روزی مغتنم باید شمرد
ای زفرصت بیخبر صیادت آهو میشود
در خموشی لفظ و معنی قابل تفریق نیست
حرف بیرنگ از گشاد لب دو پهلو میشود
ناز بیکاری نیاز غیرت مردی مکن
این حنای پنجه ننگ دست و بازو میشود
از تکلف نیز باید بر در اخلاق زد
هر چه می آری بتکرار عمل خو میشود
از تواضع نگذری گر آرزوی عزتیست
(بیدل) این وضعت بچشم هر کس ابرو میشود