" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٢: دل شکستی دارد از معموره بر هامون زنید

دل شکستی دارد از معموره بر هامون زنید
چینی مو دار ما را بر سر مجنون زنید
از خمار عافیت عمریست زحمت میکشیم
جام ما بر سنگ اگر نتوان زدن در خون زنید
آه ازان شبنم که خورشیدش نگیرد در کنار
تا عرق دارد جبین بر شرم طبع دون زنید
سرو این گلزار پر شهرت نوای بی بریست
بی نقط چند انتخاب مصرع موزون زنید
خال مشکین نیز با چشم سیه هم نسبت است
ساغر می گر نباشد حبی از فیو زنید
بی تمیزی این زمان مضراب ساز عالم است
جای نی چندی نفس بر رشته قانون زنید
هیچکس را ذوق تفتیش کسی منظور نیست
نعل بی مقصد روی حیف است اگر واژون زنید
عالمی دارد خرابات تامل در بغل
خم گریبانست بر تدبیر افلاطون زنید
دیده عبرت نگاهان از کواکب نیست کم
بخیه ها بر جامه عریانی گردون زنید
گر نفس دزدد هوس تشویش امکان هیچ نیست
ای گهرها مهر بر طومار این جیحون زنید
مجلس اوهام تا کی گرم باید داشتن
یکشرر شوخی بس است آتش درین کانون زنید
غافلان باید زشمع آموخت طور عافیت
یکدوساعت سر بجیب از خود قدم بیرون زنید
جز کفن چیزی نمیپوشد عیوب زندگی
رخت مازین لکه خجلت میکشد صابون زنید
وعده دیدار تا فردا قیامت میکند
فال بینش مفت فرصتهاست گر اکنون زنید
ناله میگویند تا آن کوچه راهی می برد
تا نفس باشد چو (بیدل) بر همین افسون زنید