دل شهره تسلیم زضبط نفسم شد
قلقل بلبل شیشه شکستن جرسم شد
پرواز ضعیفان تب و تاب مژه دارد
بالی نگشودم که نه چاک قفسم شد
فریاد زگیرائی قلاب محبت
هر سو که گذشتم مژه او عسسم شد
تا چاشنی بوسی ازان لعل گرفتم
شیرینی لذات دو عالم مگسم شد
گفتم بنوائی رسم از ساز سلامت
دل زمزمه تعلیم نی بی نفسم شد
کو خواب عدم گز تب و تابم کند ایمن
چون شمع گشاد مژه در دیده خسم شد
بر هر خس و خاری که درین باغ رسیدم
شرم نرسیدن ثمر پیش رسم شد
سر تا قدمم در عرق شمع فرو رفت
یارب زکجا سیر گریبان هوسم شد
عنقای جهان خودم اما چه توان کرد
این یک دو انفس الفت (بیدل) قفسم شد