" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٥: دل گداخته بر شش جهت بغل واکرد

دل گداخته بر شش جهت بغل واکرد
جهان بشیشه گرفت این پری چه انشا کرد
ستم نصیب دلم من کجا و درد کجا
نفس یکوچه نی رفت و ناله پیدا کرد
زشرم چشم تو دارد خیالم انجمنی
که باید از عرقم سیر جام و مینا کرد
چه سحر بود که افسون بی نیازی عشق
مرا بخاک نشاند و ترا تماشا کرد
بفکر کار دل افتادم از چکیدن اشک
شکست شیشه برویم در حلب وا کرد
ازین بساط گذشتم ولی نفهمیدم
که وضع پیکر خم با که این مدارا کرد
چو شمع صورت بیداریم چه امکان داشت
سری که رفت زدوشم اشارت پا کرد
نهفت معنی مکشوف بی تاملیم
نه بستن مژه آفاق را معما کرد
جنون بی خودی ئی پیش برد سعی امل
که کار عالم امروز نذر فردا کرد
فسردنی است سرانجام عافیت طلبان
محیط این گره از رشته گهر وا کرد
خیال اگر همه فردوس در بغل دارد
قفای زانوی حسرت نمیتوان جا کرد
دلیل الفت اسباب غیرعجز نبود
پر شکسته ما سیر این قفسها کرد
نداشت ظاهر و مظهر جهان یکتائی
جنون آینه در دست خنده بر ما کرد
درین هوسکده از من چه دیده ئی (بیدل)
بعالمی که نیم بایدم تماشا کرد