دنیا و تلاش هوس بیخبری چند
پیچیده هوای کف خاکی بسری چند
هنگامه اسباب زبس تفرقه ساز است
غربال کنی بحر که یابی گهری چند
بیرنج تگ و دو نتوان آبله بستن
سر چیست بغیراز گره دردسری چند
محمل کش این قافله نیرنگ حواسست
در خانه روانیم بهم همسفری چند
از عالم تحقیق مگوئید و مپرسید
تنگ است ره خانه زبیرون دری چند
صورتگر آئینه نازند درین بزم
چون دسته نرگس بچمن بی بصری چند
با لعل تو کس زهره یاقوت ندارد
بگذار همان سنگ تراشد جگری چند
تنها دل آزرده ما شکوه نوا نیست
هر بیضه که بشکست برون ریخت پری چند
در وادی ناکامی ما آبله پایان
هر نقش قدم ساخته با چشم تری چند
کو گوش که کس بر سخنم فهم گمارد
مغرور نواسنجی خویشیند کری چند
خواب عدمم تلخ شد از فکر قیامت
فریاد زفریاد خروس سحری چند
از صومعه بازآ که زعمامه و دستار
سر می کشد آنجا الم پشت خری چند
با خلق خطاب تو زتحقیق نشاید
ای بیخرد افسانه خود بادگری چند
(بیدل) ته گردون بغبار تگ و پو رفت
چون دانه بغربال سر دربدری چند