دوستان افسرد دل چندی بآهش خون کنید
کم تلاشی نیست گر این سکته را موزون کنید
زندگی را صفحه انشای قدرت کرده اند
تا نفس پر میزند تفسیر کاف و نون کنید
هر چه دارد عالم اخلاق بی ایثار نیست
دست بسیار است اگر از آستین بیرون کنید
منعمان تا چند باید زر بزیر خاک برد
حیف همتها که صرف خدمت قارون کنید
قید گردون ننگ دانائیست گر فهمد کسی
خویش را زین خم برون آرید و افلاطون کنید
عالم از رشک قناعت مشربان خون می خورد
از معاش قطرگی جا تنگ بر جیحون کنید
طبع سرکش را بهمواری رساندن کار کیست
سر نمی گردد جبین گر کوه را هاموی کنید
میکشان گر باده پیمائیست منظور دوام
دور برمیگردد آخر کاسها واژون کنید
زندگی سهل است پاس شرم باید داشتن
جز عرق زین چشمه هر آبیکه جوشد خون کنید
کاش سودائی بداغ هرزه فکریها رسد
بیدماغ فطرتم بنگی درین معجون کنید
سوخت داغ بیکسی در آفتاب محشرم
سایه ئی بر فرقم از موی سر مجنون کنید
هستی من نیست قانع با حساب نیستی
جز عدم یک صفر دیگر بر سرم افزون کنید
میهمان چرخ مفلس بودن از انصاف نیست
بی فضولی نیستم زین خانه ام بیرون کنید
در شهیدان وفا تا آبرو پیدا کنم
خون ندارم اندکی رخت مرا گلگون کنید
دوش در محفل برنگ رفته شمعی میگریست
قدردانان یاد (بیدل) هم باین قانون کنید