دوستان در گوشه چشم تغافل جا کنید
تا بعقبی سیر این دنیا و ما فیها کنید
خاک بر فرق خیال پوچ اگر باز است چشم
مفت امروزید این امروز بی فردا کنید
غیر آزادی که میگردد حریف سوز عشق
بهر ضبط این می آغوش پری مینا کنید
ساقی این بزم بی پرواست مستان بعد ازین
چشم مخمورش بیاد آرید و مستیها کنید
غیرت آن قامت رعنا بلند افتاده است
یک سر مژگان اگر مردید سر بالا کنید
میکند یک دیده بیدار کار صد چراغ
روزنی زین خانه تاریک بر دل واکنید
زین عمارتها که طاقش سر بگردون میکشد
گردبادی به که در دشت جنون برپا کنید
چارسوی اعتبارات از زیانکاری پر است
عاقبت سوداست اگر با نیستی سودا کنید
آسمانها در غبار تنگی دل خفته است
بهر این آئینه ظرفی از صفا پیدا کنید
جز فراموشی زما بیحاصلان بیحاصلیست
گر دماغ انفعالی هست یاد ما کنید
شیوه ادبار زیب جوهر اقبال نیست
هرزه میگردد سر بیمغز ما را پا کنید
از فضولی منفعل باشید کار این است و بس
خواه اظهار گدائی خواه استغنا کنید
شور و شر بسیار دارد با تعلق زیستن
کم ز(بیدل) نیستید این فتنه از سروا کنید