راحت نصیب ایجاد زنگ و حبش نباشد
در مردمک سیاهی نور است غش نباشد
یاران بشرم کوشید کان رمز آشنائی
بی پرده نیست ممکن بیگانه وش نباشد
تا از نفس غباریست باید زبان کشیدن
در وادی محبت جز العطش نباشد
بر خوان عشق نتوان شد محرم حلاوت
نا انگبین شمعت انگشت چش نباشد
در تخته و ما خال زیاد وهمیم
بازیچه عدم را این پنج و شش نباشد
خواهی بدیر کن ساز خواهی بکعبه پرداز
هنگامه نفسها بی کشمکش نباشد
خواهی بدیر کن ساز خواهی بکعبه پرداز
هنگامه نفسها بی کشمکش نباشد
از شیشه تعین ایمن نمی توان زیست
در طبع ما گدازیست هر چند غش نباشد
از ضعف بی بریها بر خاک سجده بردیم
بید آبرو نریزد دگر مرتعش نباشد
حیف است دست منعم در آستین شود خشک
این نان نمک ندارد تا پنجه کش نباشد
زاهد زعیش رندان پر غافلست (بیدل)
فردوس در همین جاست گر ریش و فش نباشد