رسید عید و طربها دلیل دل گردید
امید خلق بصد رنگ مشتعل گردید
زدند ساده دلان تیغ بر فسان هوس
که خون وعده قربانیان بحل گردید
من و شهید محبت دلی که جز برخت
بهر طرف نظر انداختم خجل گردید
جسان بکعبه توانم کشید محمل جهد
که راهم از عرق انفعال گل گردید
زسیر کسوت تسلیم چشم قربانی
هوس زجامه احرام منفعل گردید
بفکر خام جدائی دلیل فطرت کیست
کنون که دیده بدیدار متصل گردید
چو (بیدل) از هوس سیر کعبه مستغنیست
کسی که گرد تو یعنی بدور دل گردید