" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٥١: رضاعت از برم چندانکه گردم پیر می جوشد

رضاعت از برم چندانکه گردم پیر می جوشد
چو آتش می شوم خاکستر اما شیر می جوشد
ندارد مزرع دیوانگان بی ناله سیرابی
همین یکریشه از صد دانه زنجیر می جوشد
دلم مشکن مبادا نقش بندد شکل بیدادت
زموی چینی اینجا خامه تصویر می جوشد
چه دارد انفعال طبع ظالم جز سیه روئی
عرق از سنگ اگر بی پرده گردد قیر می جوشد
تبرا از شلائینی ندارد طینت مبرم
زهر جائی که جوشد خار دامنگیر می جوشد
نفس سوز دماغ شرح و بسط زندگی تا کی
باین خوابی که دارم پا زدن تعبیر می جوشد
سراغ عافیت خواهی بمیدان شهادت رو
که صد بالین راحت از پر یک تیر می جوشد
درین صحرا شکار افگن خیال کیست حیرانم
که رقص موج گل با خون هر نخچیر می جوشد
زصبح مقصد آگه نیستم لیک اینقدر دانم
که سر تا پای من چون سایه یک شبگیر می جوشد
مگر از جوهر یاقوت رنگست این گلستانرا
که آب و آتش گل پر ادب تأثیر می جوشد
دماغ آشفته خاصیت پنجاب و کشمیرم
که بوی هر گل آنجا با پیاز و سیر می جوشد
بربط ناقصان (بیدل) مده زحمت ریاضت را
بهم انگورهای خام در خم دیر می جوشد