" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٥٣: رفته رفته عافیت هم کینه خواهی میکند

رفته رفته عافیت هم کینه خواهی میکند
ساحل آخر کشتی ما را تباهی میکند
دوستان بر موی پیری اعتماد عیش چند
خانه ها روشن چراغ صبحگاهی میکند
آسمان زین دور مفعولی که ننگ دورهاست
اختلاط خلق را معجون باهی میکند
هرزه گوئی بسکه در اهل تعین غالبست
لطف معنی را بلب نگذشته واهی میکند
زاختلاط خشک طبعان محو مژگان میشود
خامه هم هر چند اشک از دیده راهی میکند
پیر گردیدیم حکم ضعف باید پیش برد
قامت خم گشته بر ما کج گلاهی میکند
نیست بی جوهر نیام از پهلوی اقبال تیغ
صحبت مردان مخنث را سپاهی میکند
حسن میداند تقاضای جنون عاشقان
گر تغافل مینماید عذرخواهی میکند
بسکه پیشیم از گروتازان میدان امل
یاد محشر هم قفای ما سیاهی میکند
در گلستانیکه حرف سرو او گردد بلند
گر همه طوبی سرافرازد گیاهی میکند
چون حیا غالب شود از لاف نتوان دم زدن
هر که باشد زیر آب آواز ماهی میکند
نیست ممکن (بیدل) اصلاح طبایع جز بفقر
خلق را آدم همین بیدستگاهی میکند