رگ گل آستین شوخی کمین صید ما دارد
که زیر سنگ دست از سایه برگ حنا دارد
اگر در عرض خویش آئینه ام عاریست معذورم
که عمری شد خیال او مرا از من جدا دارد
نگردد سایه بال هما دام فریب من
هنوزم استخوان جوهر زنقش بوریا دارد
برنگ سایه ام عبرت نمای چشم مغروران
مرا هر کس که می بیند نگاهی زیر پا دارد
نمیباشد زهم ممتاز نقصان و کمال اینجا
خط پرکار در هر ابتدائی انتها دارد
حیات جاودان خواهی گداز عشق حاصل کن
که دل در خون شد خاصیت آب بقا دارد
بعبرت چشم خواهی واکنی نظاره ما کن
غبار خاکساران آبروی توتیا دارد
بدل تا گرد امیدیست از ذوق طلب مگسل
جهانی را گدا در سایه دست دعا دارد
اگر موجیم یا بحریم اگر آبیم یا گوهر
دوئی نقشی نمیبندد که ما را از تو وادارد
بفکر اضطراب موج کم میباید افتادن
طپش در طینت ما خیر باد مدعا دارد
من و تاب وصال و طاقت دوری چه حرفست این
اسیری را که عشقت خواند (بیدل) دل کجا دارد