" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٥٧: رم وحشی نگاه من غبارانگیز جولان شد

رم وحشی نگاه من غبارانگیز جولان شد
سواد دشت امکان شوخی چشم غزالان شد
بذوق جلوه او از عدم تا سر برآوردم
چو طوفان بهار از هر کف خاکم گریبان شد
بذوق جلوه او از عدم تا سر برآوردم
چو طوفان بهار از هر کف خاکم گریبان شد
خموشی را زبانها میدهد اعجاز حسن او
بچشمش سرمه تا بر خویشتن بالید مژگان شد
بقدر شوخی خطش سیاهی میکند داغم
زهر دودی کزانجا گرد کرد اینجا چراغان شد
طبیعت موج همواری زد از نومیدی مطلب
بلند و پست ما را دست بر هم سوده سوهان شد
حجاب اندیش خورشید حضور کیست این گلشن
که گل چون صبح در گرد شکست رنگ پنهان شد
بروی غیر در بستم زرنج جستجو رستم
چراغ خلوتم آخر نگاه پیر کنعان شد
بهار صد گلستان مشربم از تازه روئیها
چو صحرایم گشاد جبه طرح انداز دامان شد
زگنج فقر نقد عافیت جستم ندانستم
که خواهد بوریا هم بهر فریادم نیستان شد
درین حرمان سرا قربی باین دوری نمیباشد
منی در پرده میکردم تصور او نمایان شد
بمژگان بستنی کوته کنم افسانه حسرت
حریف انتظار مطلب نایاب نتوان شد
سراپا معنی دردم عبارت ختم کن (بیدل)
که من هر جا گریبان چاک کردم ناله عریان شد