" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٥٨: رنگ اطوار ادب سنجان بقانون ریختند

رنگ اطوار ادب سنجان بقانون ریختند
مصرع موج گهر از سکته موزون ریختند
کس بنیرنگ تبسمهای خوبان پی نبرد
کز دم تیغ حیا خون چه مضمون ریختند
بی نیازیهای خوبان میل قتل کس نداشت
خشک سالی بر حنا زد کز هوس خون ریختند
آبرو چندان درین ایام شد داغ تری
کز خجالت ابرها باران بجیحون ریختند
خرمی در شش جهت فرش است از رنگ بهار
اینقدر خون از دم تیغ که کلگون ریختند
شغل اسباب تعلق عالمی را تنگ داشت
دست بر هم سوده گردی کرد هامون ریختند
تا قیامت رنج خست میکشد نام لئیم
زر بهر جا شد گران بر دوش قارون ریختند
تا شکست اعتبار خودسران روشن شود
گرد چینی خانها از موی مجنون ریختند
تا بنای فتنه بی پا و سر گیرد ثبات
خاک ما بر باد میدادند گردون ریختند
تا چکیدن خون منصور مرا رنگی نبود
جرعه ئی در ساغر سرشار افزون ریختند
عشق غیر از عرض رسوائی زما چیزی نخواست
راز این نه پرده ما بودیم بیرون ریختند
گوهری در قلزم اسرار می بستند نقش
نقطه ئی سر زد زکلک (بیدل) اکنون ریختند