" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦٠: رنگم نقاب غیرت آن جلوه میدرد

رنگم نقاب غیرت آن جلوه میدرد
فطرت جنون کند که زبویم اثر برد
شادم که بی نشانی آثار رنگ و بو
بیرونم از قلمرو تحقیق پرورد
این چار سو ادبگه سودای ناز کیست
عمریست ضبط آه من آئینه می خرد
خلقی در امل زد و با داغ یاس رفت
آتش بکارگاه فسون خانه خرد
داغم زجلوه ئی که غرور تغافلش
آئینه خانها کند ایجاد و ننگرد
هنگامه قبول نفس بسکه تنگ بود
پا تا سرم چو شمع زهم خورد دست رد
نقاش شرم دار زپرد از انفعال
تصویرم آن کشد که زرنکم برآورد
آئینه خرام بهار است گر درنگ
من نقش پا خیال تو هر جا که بگذرد
طاوس من بهار کمین چه مژده است
عمریست بال میزنم و چشم می پرد
(بیدل) جواب مطلب عشاق حیرتست
آنکس که نامه ام برد آئینه آورد