" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦١: روز سیهم سایه صفت جزو بدن شد

روز سیهم سایه صفت جزو بدن شد
آسوده شو ای آینه زنگار کهن شد
شبنم بچه امید برد صرفه ایجاد
چشمیکه گشودم عرق خجلت من شد
نشگافتم آخر ره تحقیق گریبان
فرصت نفسی داشت که پامال سخن شد
تدبیر علاج مرض ذاتی کس نیست
از شیشه شدن سنگ همان توبه شکن شد
حیرت نپسندید زما گرم نگاهی
بردیم دران بزم چراغی که لگن شد
تنزیه زآگاهی ما گشت کدورت
جان بود که در فکر خود افتاد و بدن شد
جز یاس زلاف من و ما هیچ نبردیم
تار نفس از بسکه جنون بافت کفن شد
شب در خم اندیشه گیسوی تو بودم
فکرم گرهی خورد که یکناقه ختن شد
چون اشک بهمواری ازین دشت گذشتم
لغزیدن پا راه مرا مهره زدن شد
گر دره غربت چقدر سعی وفا داشت
خاکم بسر افشاند بحدیکه وطن شد
(بیدل) اثری برده ئی از یاد خرامش
طاوس برون آ که خیال تو چمن شد