" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦٤: روزی که هوسها در اقبال گشودند

روزی که هوسها در اقبال گشودند
آخر همه رفتند بجائی که نبودند
زین باغ گذشتند حریفان بندامت
هر رنگ که گردید کفی بود که سودند
افسوس که این قافله ها بعد فنا هم
یک نقش قدم چشم بعبرت نگشودند
اسما همه در پرده ناموسی انسان
خود را بزبانی که نشد فهم ستودند
اعداد یکی بود چه پنهان و چه پیدا
ما چشم گشودیم کزین صفر فزودند
از حاصل هستی بفنائیم تسلی
در مزرعه ما همه ناکشته درودند
تاراج گران هستی موهوم زفرصت
توفیق یقینی که نداریم ربودند
زین شکل حبابی که نمود از دوئی رنگ
گفتم بکجا گل کنم آئینه نمودند
چون شمع بصیقل مزن آئینه داغم
با هر نگهم انجمنی بود زدودند
خامش نفسان معنی اسرار حقیقت
گفتند دران پرده که خود هم نشودند
عبرت نگهانرا بتماشاگه هستی
(بیدل) مژه بر دیده گران گشت غنودند