روزی که بیتو دامن ضعفم بچنگ بود
عکسم زآب آینه در زبر زنگ بود
چون لاله زین بهار نچیدیم غیر داغ
آئینه داری نفس اظهار رنگ بود
پروازها بزیر فلک محو بال ماند
گردی نشد بلند زبس عرصه تنگ بود
بوس کفش تبسم صبح امید کیست
اینجا همین بهار حنا گل بچنگ بود
در عالمی که بیخبر از خود گذشتن است
اندیشه شتاب طلسم درنگ بود
صبری مگر تلافی آزار ما کند
مینا شکسته آنچه بدل بست سنگ بود
زنجیر ما چو زلف بتان ماند بی صدا
ازبس غبار دشت جنون سرمه رنگ بود
حیرت کفیل یکمژه تمهید خواب نیست
آینه داغ سایه دیوار زنگ بود
آهی نکرد گل که دمی از خودم نبرد
رنگ شکسته ام پر چندین خدنگ بود
(بیدل) بجیب خویش فرو برد حیرتم
چشم بهم نیامده کام نهنگ بود