روزی که قضا سر خط آفاق رقم زد
گفتم بجیبنم چه نوشتند قلم زد
غافل مشوید از نفس نعل در آتش
سر تا قدم شمع درین بزم قدم زد
چون مو بنظر سخت نگونسار دمیدیم
فواره این باغ بغربال علم زد
ساز طرب محفل اقبال شکست است
جامی که شنیدی تو فلک بر سر جم زد
زین خیره نگاهی که شهان راست بدرویش
پیداست که بر چشم یقین گرد حشم زد
واعظ بتکلف ندهی زحمت مستان
از باده نخواهد لب ساغر بقسم زد
صد شکر که چون صبح نکردیم فضولی
با ما نفسی بود که بر آینه کم زد
خواب عجبی داشت جهان لیک چه حاصل
دل کرد جنونیکه نفس تا بعدم زد
فریاد که یک سجده بدل راه نبردم
کوری همه را سر بدر دیر و حرم زد
اقبال عرق کرد زسامان حبابم
تا کوش بشهرت زند از شرم بنم زد
یارب دم پیری بچه راحت مژه بندم
بی سایه شد آن گوشه دیوار که خم زد
(بیدل) سپر افگند چو مژگان زندامت
دستیکه زدامان تو میخواست بهم زد