روشندلان چو آینه بر هر چه رو کنند
هم در طلسم خویش تماشای او کنند
پاکی چو بحر موج زند از جبین شان
قومیکه از گداز تمنا وضو کنند
آزادگان نهال گلستان ناله اند
بر باد اگر روند نشاط نمو کنند
پروانه مشربان بساط وفا چو شمع
اجزای خویش را بگداز آبرو کنند
ما را بزندگی زمحبت گزیر نیست
نتوان گذاشت گر همه با درد خو کنند
عنقاست در قلمرو امکان بقای عیش
تا کی بهار را قفس از رنگ و بو کنند
جیب مرا به نیستی انپاشت روزگار
چاکیست صبح را که به هیچش رفو کنند
این موجها که گردن دعوی کشیده اند
بحر حقیقت اند اگر سر فرو کنند
ای غفلت آبروی طلب بیش ازین مریز
عالم تمام اوست کرا جستجو کنند
(بیدل) باین طراوت اگر باشد انفعال
باید جهانیان زجبینم وضو کنند