زابرام طلب نومیدیم آخر بچنگ آمد
دعا از بس گرانی کرد دستم زیر سنگ آمد
زسعی هرزه جولان رنجها بردم درین وادی
زپایم خار اگر آمد برون از پای لنگ آمد
برنگ صبح احرام چه گلشن داشتم یارب
که انداز خرامم در نظر پر نیمرنگ آمد
تحیر بسمل تأثیر آن مژگان خونریزم
که از طوفش نگه تا سوی من آمد خدنگ آمد
باستقبالم از یاد نگاه کافر آئینش
قیامت آمد آشوب پری آمد فرنگ آمد
غباری داشتم در خامه نقاش موهومی
شکست از دامنش گل کرد و تصویرم برنگ آمد
بافسون وفا آخر غم او کرد ممنونم
که از دل دیر رفت اما چو آمد بیدرنگ آمد
باحسانهای بیجا خواجه مینازد نمیداند
که خضر نشه توفیقش از صحرای بنگ آمد
شکست دل نمیدیدم نفس گر جمع میکردم
برنگ غنچه این مشتم بخاطر بعد جنگ آمد
بیاد نیستی رو تا شوی از زندگی ایمن
بآسانی برون نتوان زکام این نهنگ آمد
دو روزی طرف با دل هم ببستم چون نفس (بیدل)
برین تمثال آخر خانه آئینه تنگ آمد