" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٧٢: ز انداز نگاهت فتنه برق آهنگ میگردد

ز انداز نگاهت فتنه برق آهنگ میگردد
بشوخیهای نازت بزم امکان تنگ میگردد
طلسم حیرتی دارد تماشاگاه اسرارت
که هر کس میرود هشیار آنجا دنگ میگردد
نمیدانم هوا پرورده شوق چه گلزارم
که همچون بوی گل رنگم برون رنگ میگردد
دل آزاد ما بار تکلف برنمیدارد
برین آئینه عکس هر چه باشد زنگ میگردد
هوس درحسرت کنج لبی خون می خورد کانجا
گریبان میدرد از بس تبسم تنگ میگردد
دو عالم خوب و زشت از صافی دل کرده ایم انشا
قیامت میشود آئینه چون بیزنگ میگردد
خزان هوش ما دارد بهار شرم معشوقان
درانجا تا حیا میبالد اینجا رنگ میگردد
ندانم مطرب بزمت چه ساغر در نفس دارد
که شوق از بیخودی گردسر آهنگ میگردد
بسعی خود نظر کردن دلیل دوری است اینجا
شمار گام هر جا جمع شد فرسنگ میگردد
محبت پیشه ئی (بیدل) مترس از وضع رسوائی
که عاشق تشنه خون دو عالم ننگ میگردد