" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٧٦: زبسکه منتظران چشم در ره یارند

زبسکه منتظران چشم در ره یارند
چو نقش پا همه کر خفته اند بیدارند
زآفتاب قیامت مگو که اهل وفا
بیاد آن مژه در سایه های دیوارند
درین بساط که داند چه جلوه پرده درد
هنوز آینه داران برفع زنگارند
مرو بعرصه دعوی که گردن افرازان
همه علمکش انگشتهای زنگارند
زپیچ و تاب تعلق که رسته است اینجا
اکر سراند که یکسر بزیر دستارند
هوس ززحمت کس دست برنمیدارد
جهانیان همه یک آرزوی بیمارند
درین محیط بآئین موجهای گهر
طبایعی که بهم ساختند هموارند
نبرد بخت سیه شهرت از سخن سنجان
که زیر سرمه چو خط ناله شب تارند
بخاک قافلها سینه مایل میگذرند
چو سایه هیچ متاعان عجب کرانبارند
زشغل مزرع بیحاصلی مگوی و مپرس
خیال میدروند و فسانه میکارند
خموش باش که مرغان آشیانه لاف
بهر طرف نگری پرگشای منقارند
زخود سران تعین عیان نشد (بیدل)
جز اینکه چون تل برف آبگینه کهسارند