زبعد ما نه غزل نی قصیده میماند
زخامها دو سه اشک چکیده میماند
چمن بخاطر وحشت رسیده میماند
بساط غنچه بدامان چیده میماند
ثبات عیش که دارد که چون پر طاوس
جهان بشوخی رنگ پریده میماند
شرار ثابت و سیاره دام فرصت کیست
فلک بکاغذ آتش رسیده میماند
کجا بریم غبار جنون که صحرا هم
زگردباد بدامان چیده میماند
زغنچه دل بلبل سراغ پیکان گیر
که شاخ گل بکمان کشیده میماند
بغیر عیب خودم زین چمن نماند بیاد
گلی که میدمد از خود بدیده میماند
قدح ببزم تو یارب سر بریده کیست
که شیشه هم بگلوی بریده میماند
غرور آینه خجلت است پیران را
کمان زسرکشی خود خمیده میماند
هجوم فیض در آغوش ناتوانیهاست
شکست رنگ بصبح دمیده میماند
درین چمن بچه وحشت شکسته ئی دامن
که میروی تو و رنگ پریده میماند
بنام محض قناعت کن از نشان عدم
دهان یار بحرف شنیده میماند
زسینه گر نفسی بیتو میکشد (بیدل)
بدود از دل آتش کشیده میماند