زتخمت چه نشو و نما میدمد
که چون آبله زیر پا میدمد
عرق در دم حاجت از روی مرد
اگر شرم دارد چرا میدمد
بحسرت نگاهی که این جلوه ها
زمژگان رو بر قفا میدمد
وجود از عدم آنقدر دور نیست
نگاه اندکی نارسا میدمد
نصیب سحر قحط شبنم مباد
نفس بی عرق بیحیا میدمد
فسونی که تا حشر خواب آورد
بگوشم نی بوریا میدمد
بترک طلب ریشه دارد قبول
برو گر بکاری بیا میدمد
زخود باید ای ناله برخاستن
کزین نیستان یک عصا میدمد
معمای اسم فنائیم و بس
همین نفی مطلق زما میدمد
برنگ چنار از بهار امید
بس است اینکه دست دعا میدمد
زبی اتفاقی چو مینا و جام
سرو گردن از هم جدا میدمد
بعقبی است موقوف مزد عمل
کجا کاشتند از کجا میدمد
دو روزی بچینید گلهای ناز
زباغی که ما و شما میدمد
سرت (بیل) از وهم و ظن عالمی است
ازین بام چندین هوا میدمد