زد نفس فال تن آسانی دلی آراستند
بیدماغی کرد کوشش منزلی آراستند
سرکشم اما جبین سجده مشتاقم چو شمع
ازنم اشک چکیده مایلی آراستند
نارسائی داشت سعی کاروان مدعا
آخر از پرواز رنگم محملی آراستند
خواب راحت آرزو کردم طپیدن بال زد
عافیت جستم دماغ بسملی آراستند
صد بیابان خار و خس تسلیم آتشخائی
محو شد نقش دو عالم تا دلی آراستند
آبرو یکعمر گردید آبیار سعی خلق
تا تو هم مزرع بیحاصلی آراستند
در فضای بی نیازی عالمی پرواز داشت
از هجوم مطلب آخر حایلی آراستند
از تسلسل جوشی این مشت خون آگه نیم
اینقدر دانم که دل هم از دلی آراستند
بحر گوهر نذر مشتاقان که یاس اندیشه گان
پیشتر از خاک گشتن ساحلی آراستند
(بیدل) از ضبط نفس مگذر که راحت مشربان
هر کجا کشتند شمعی محفلی آراستند