زساز جسم هزار انفعال میگذرد
چو رشحه ئی که زظرف سفال میگذرد
دمیدن همه زین خاکدان گل خواریست
بهار آبله ها پایمال میگذرد
غبار شیشه ساعت بوهم میگوید
بهوش باش که این ماه و سال میگذرد
تلاش نقص و کمال جهان گروتازیست
هلالش از مه و ماه از هلال میگذرد
بهر که مینگرم طالب دوام بقاست
مدارخلق بفکر محال میگذرد
دلی که صاف شود از غبار وهم کجاست
زهریک آینه چندین مثال میگذرد
طلب چه سحر کند تابکوی یار رسم
نفس هم از لب ما سینه مال میگذرد
شبم بصفحه نکاهش زد آتشی که هنوز
شرر بچشمک ناز غزال میگذرد
تلاش ناله جانکاه تا کی ای بلبل
زمان عافیتت زیر بال میگذرد
دو روزه فرصت وهمی که زندگی نامست
گراز هوس گذری بی ملال میگذرد
غبار قافله دوش بوده است امروز
وصال رفته و اکنون خیال میگذرد
حق ادای رموز از قلم طلب (بیدل)
که حرف دل بزبانهای لال میگذرد