" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٨٦: زسخت جانی من عمر تنگ میگذرد

زسخت جانی من عمر تنگ میگذرد
شرار من بپرو بال سنگ میگذرد
جهان زآبله پایان دل جنون دارد
زگرد عجز مگو فوج لنگ میگذرد
چه لغزش است رقم زای خامه فرصت
که تا شتاب نویسی درنگ میگذرد
دران چمن که بدستت نگار می بندد
غبار اگر گذرد گل بچنگ میگذرد
متاز در پی زاهد بوهم حور و قصور
حذر که قافله سالار بنگ میگذرد
عقوبت است صدف تا محیط پیش گهر
دل گرفته زهر کوچه تنگ میگذرد
کجاست امن که در مرغزار لیل و نهار
بهر طرف نگری یک پلنگ میگذرد
غبار دهر غنیمت شمر که آینه هم
زخویش میگذرد گر ززنگ میگذرد
ستم بخویش مکن رنگ عاجزان مشکن
پر شکسته ز چندین خدنگ میگذرد
تأمل تو پل کاروان عشرت تست
مژه بخم ندهی سیل رنگ میگذرد
دماغ فقر سزاوار لاف حوصله نیست
چو بحر شد ننگ آب از نهنگ میگذرد
هزار مرحله آنسوی رنگ دارد عشق
هنوز قافلها از فرنگ میگذرد
کسی بدرد دل کس نمیرسد (بیدل)
جهان خفته چه مقدار دنگ میگذرد