زشرم عشق فلکها بخاک رو کردند
دمیکه چشم گشودند سرفرو کردند
هوای قصر غنا خفت پا بدامن عذر
کمندها همه بر عزم چین غلو کردند
خرد بصد طلب آئینه جنون پرداخت
که چشم شخص بتمثال روبرو کردند
بوهم باده حریفان آگهی پیما
دل گداخته در ساغر و سبو کردند
قیامت است که در بحر بی کنار عدم
زخودتهی شدگان کشتی آرزو کردند
کسی بمعبد خجلت چه سجده پیش برد
جبین بسیل عرق رفت تا وضو کردند
علاج چاک گریبان بجهد پیش نرفت
سرنگون شده را بخیه رفو کردند
بحکم عجز همه نقشبند اوهامیم
شکست چینی ما صرف کلک مو کردند
سواد نسخه بینش خموشی انشا بود
بجای چشم همه سرمه در گلو کردند
دماغ سیر چمن سوخت در طبیعت عجز
بخاک از آبله آبی زدند و بو کردند
زدور باش ادب غیرتی معاینه شد
که محرمان هم خود را خیال او کردند
تلاش خلق زعلم و عمل دری نگشود
مآل کار چو (بیدل) بهیچ خو کردند