زندگی افسرد فال شوخی سودا زنید
انتخاب عالم آشوبی ازین اجزا زنید
چند چون گرداب باید بود محو پیچ و تاب
بر امید ساحلی چون موج دست و پا زنید
بر فروغ شمع بیداد نفس تیغ است و بس
چند چون زنگار بر آئینه دلها زنید
شور طوفان حوادث بر محیط افتاده است
بعد از ین چون موج می بر کشتی صهبا زنید
باز آغوش دم تیغی مهیا کرده ایم
خنده ئی از بخیه میباید بزخم ما زنید
جلوه در کار است غفلت چند ای بیحاصلان
چشم خواب آلود خود را یکدو مژگان پا زنید
راحتی گر هست در آغوش ترک مدعاست
احتیاج آشوبها دارد باستغنا زنید
سیر نیرنگ جهان وقف تغافل خوشتر است
نعل واژونی بپای دیده بینا زنید
شعله سان چند از رگ گردن علم افراشتن
سکه افتادگی یکره چو نقش پا زنید
بستن مژگان بچندین شمع دامن میزند
یک شبیخون بر صف اندیشه دنیا زنید
از پر عنقا صدا میرسد کای غافلان
موج بسیار است اگر بیرون این دریا زنید
معنی آرام (بیدل) میتوان معلوم کرد
گر برنگ موج بر قلب طپیدنها زنید