" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٠٦: سپند بزم تو گویند هیچ جا ننشیند

سپند بزم تو گویند هیچ جا ننشیند
خدا کند که بگوش دل این صدا ننشیند
سری که تیغ تو باشد چو شمع گردن نازش
چه دولت است که از دوش ما جدا ننشیند
بر آستان تو کرد نیاز سجده پرستان
نشسته است بنازیکه هر کجا ننشیند
بمحفلی که نگاهت عیار حوصله گیرد
حیا بروی کس از شوخی حیا ننشیند
زاختراع ضعیفی است اینکه سعی غبارم
بهیچ جا چو خط از خامه بی عصا ننشیند
سلامت آئینه دار سعادت است بشرطی
که استخوان کسی در ره هما ننشیند
وداع عافیت انگار پر گشائی شهرت
چو نام نقش نگینش کنی زپا ننشیند
دلیکه زیر فلک باشد آرزوی مرادش
برنگ دانه ته آسیا چرا ننشیند
نفس چو صبح بشبنم رسان زشرم تردد
که آب تا نکشد دامن هوا ننشیند
زبادبان توکل اگر رسی بنسیمی
حیا بکشتی امید ناخدا ننشیند
غنا مسلم آنکس که در قلمرو حاجت
غبار گردد و در راه آشنا ننشیند
غبار غیرت آن مطلبم که گاه تمنا
رود بباد و بروی کف دعا ننشیند
برنگ پرتو خورشید سایه پرور همت
اگر بخاک نشیند که زیر پا ننشیند
ازین هوسکده برخاسته است دل بهوایش
که تا بحشر نشستن بجای ما ننشیند
زآفتاب قیامت فسانه چند شنیدن
کسی بسایه دیوار التجا ننشیند
بوحشتی بگذر (بیدل) از محیط تعلق
که نقش پای تو چون موج بر قفا ننشیند
بوحشتی بگذر (بیدل) از محیط تعلق
که نقش پای تو چون موج بر قفا ننشیند