ستمکشی که بجز گریه اش نشاید و خندد
            قیامت است که چون زخم لب گشاید و خندد
         
        
            هوس پرستی این اعتبار پوچ چه لازم
            که همچو صفر بدردسرت فزاید و خندد
         
        
            چو شمع منصب وارستگی مسلم آنکس
            که تیغ حادثه تاجش زسر رباید و خندد
         
        
            درین زیانکده چندان کف فسوس نسائی
            که جوش آبله آئینه ات نماید و خندد
         
        
            شرار کاغذ و آمال ماست توام غفلت
            که زندگی دو نفس بیشتر نپاید و خندد
         
        
            حذر زصحبت آنکس که بی تامل معنی
            بهر حدیث که گوئی زجا دراید و خندد
         
        
            خطاست چشم گشودن بروی باخته شرمی
            که هر برهنه که بیند به پیشش آید و خندد
         
        
            چه ممکن است شود منفعل زغیبت یاران
            دهن دریده قفائی که باد زاید و خندد
         
        
            مثال عبرت اشیا درین بساط تحیر
            کمین گر است که کس آینه زداید و خندد
         
        
            درین جنونکده اینست ناگزیر طبایع
            که نالد و طپد و گرید و سراید و خندد
         
        
            دل گرفته (بیدل) نیافت جای شگفتن
            مگر چو صبح ازین خاکدان براید و خندد