سیل غمیکه داد جهان خراب داد
خاکم بباد داد برنگی که آب داد
راحت درین بساط جنون خیز مشکلست
مخمل اگر شوی نتوان تن بخواب داد
یارب چه مشربم که درین شعله انجمن
گردوم میم بساغر اشک کباب داد
اینست اگر شمار تب و تاب زندگی
امروز میتوان بقیامت حساب داد
بر موج آفتی که امید کنار نیست
تدبیر رخت اینقدرم اضطراب داد
سستی چه ممکن است رود از بنای عمر
نتوان بهیچ پیچ و خم این رشته تاب داد
وقت ترحم است کنون ای نسیم صبح
کان شوخ اختیار بدست نقاب داد
صد نوبهار خون شد و یکغنچه رنگ بست
تا بوسه رخش ناز ترا بر رکاب داد
یارب چه سحر کرد خط عنبرین یار
کز جوی شب بمزرع خورشید آب داد
تا می بلعل او رسد از خویش رفته است
شبنم نمیتوان بکف آفتاب داد
انجام کارباده کشان جز خمار نیست
خمیازه های جام میم این شراب داد
(بیدل) سوال چشم بتان را طرف مشو
یعنی که سرمه ناشده باید جواب دد