" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١١٧: سیه مستی بدور ساغرت بیتاب میگردد

سیه مستی بدور ساغرت بیتاب میگردد
بعرض سرمه گرد چشم مستت خواب میگردد
کمین عشرتی دارد دل اما ساز اشکی کو
درین گلشن چو شبنم گل کند مهتاب میگردد
ضعیفی مایه شوق سجودم در بغل دارد
شکست رنگ تابی پرده شد محراب میگردد
شد از ترک تماشا خار را هم بستر مخمل
بچشم بسته مژگان دستگاه خواب میگردد
گل نازد گرمی خندد از کیفیت عجزم
شکست رنگ من در طره اوتاب میگردد
زدل خواهی نوائی واکشی مگذار بی یاسش
همان سعی شکست این ساز را مضراب میگردد
مکن دلرا عبث خجلت گداز خودفروشیها
که این گوهر بعرض شوخی خود آب میگردد
امید عافیت از هر چه داری نذر آفت کن
زآتش مزرع بیحاصلان سیراب میگردد
زشرم زندگی چندان عرق ریز است اجزایم
که گر رنگی بگردش آورم گرداب میگردد
فلک می پرورد در هر دماغی شور سودائی
جهانی را سر بیمغز ازین دولاب میگردد
در عزم شکست خویش زن گر جرأتی داری
درین ره هر قدر گستاخی است آداب میگردد
بهر جرأت حریف تهمت قاتل نیم (بیدل)
بکویش میبرم خونی که آنجا آب میگردد