" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١١٨: شب حسرت دیدار توام دام کمین شد

شب حسرت دیدار توام دام کمین شد
هر ذره زاجزای من آئینه نگین شد
خاکسترا زاخگر چقدر شور براورد
دل سوخت برنگی که کبابم نمگین شد
عبرتکده دهر زبس خصم تسلی است
چون چشم شرر خانه من خانه زین شد
برق رم فرصت سر و برگ طلبم سوخت
صد ناله تمنا نفس بازپسین شد
زندانی نیرنگ خیالم چه توان کرد
رحم است بران شخص که او آینه بین شد
انکار نمود آنچه زصافی بدر افتاد
جوهر برخ آینه روشنگر چین شد
موهومی و این لنگراد بار چه سود است
چون سایه نباید کلف روی زمین شد
از بس بره حسرت صیاد نشستیم
وحشت بتغافل ز دو پرواز کمین شد
گر هیچ نباشد بطپش خون شدنی هست
ای آینه دل شو که نخواهی به ازین شد
(بیدل) عدم و هستی ما هیچ ندارد
جز گرد خیالی که نه آن بود و نه این شد