شب که از جوش خیالت بزم گلشن تنگ بود
بر هوا چون نکهت گل آشیان رنگ بود
بعد ازین از سایه باید دید عرض آفتاب
تا تغافل داشت حسن آئینه ما زنگ بود
کس نمیگردد حریف منع از خودرفتگان
غنچه هم عمری بضبط دامن دل چنگ بود
نوحه طوفان کرد هر جا نعمه سر کردیم ما
ساز ما را خیر باد عیش پیش آهنگ بود
هر قدر اسباب دنیا بیش بار و هم بیش
مزرع هر کس درینجا سبز دیدم بنگ بود
ناله ئی را از گدا زشیشه موزون کرده ام
پیش ازینم قلقل آواز شکست سنگ بود
ناتوانی بر نیاورد از طلسم حیرتم
همچو موج گوهرم یک گام صد فرسنگ بود
هر بن مویم به پیری آشیان ناله ایست
یکسر و چندین گریبان نغمه این چنگ بود
بی نشان بود این چمن گروسعتی میداشت دل
رنگ می بیرون نشست از بسکه مینا تنگ بود
شب بیاد نوگلی چون غنچه پیچیدم بخویش
صبح (بیدل) در کنارم یک گلستان رنگ بود
شب که از شور شکست دل اثر پرزور شد
همچو چینی تار موئی کاسه طنبور شد
برق آفت گر چنین دارد کمین اعتبار
خرمن ما عاقبت خواهد نگاه مور شد
عیش صد دانا زیک نادان منغص می شود
ربط مصرع بر هم است آنجا که حرفی کور شد
نفس را ترک هوا روح مقدس میکند
شعله ئی گز دود فارغ گشت عین نور شد
گر نمکدانت چنین در دیده ها دارد اثر
آب در آئینه همچون اشک خواهد شور شد
دل شکست اما کسی بر ناله ما پی نبرد
موی چینی جوهر آئینه فغفور شد
کاش چون نقش قدم با عاجزی میساختم
بسکه سعی ما رسائی کرد منزل دور شد
ساغر عشق مجازم نشه تحقیق داد
مشت خونم جوش مجنون میزد و منفور شد
چون سحر کم نیست گر عرض غباری داده ایم
بیش ازین نتوان بسامان نفس مغرور شد
عمرها شد (بیدل) احرام خموشی بسته ایم
آخر این ضبط نفس خواهد خروش صور شد