شب که جز یاس بکام دل مایوس نبود
ناله هم غیر صدای کف افسوس نبود
از خودم میبرد آن سیل که چون ریگ روان
آبش از آینه آبله محسوب نبود
دل مایوس صنمخانه اندیشه کیست
رنگ اشکی نشکستیم که ناقوس نبود
ناله در پرده دل بیهده میسوخت نفس
شمع ما اینهمه وامانده فانوس نبود
گوش ارباب تمیز انجمن سیماب است
ورنه بیتابی دل نیز کم از کوس نبود
ای جنون خوش ادب از کسوت هستی کردی
آخر این جیب هوس پرده ناموس نبود
زنگ غفلت شدم و پرده رازت گشتم
صافی آینه جز دیده جاسوس نبود
تا بیک پرزدن آئینه قمری میریخت
حلقه داغ تو در گردن طاوس نبود
دل بهر رنگ که بستیم ندامت گل کرد
عکس و آئینه بهم جز کف افسوس نبود
سجده اش آئینه عافیتم شد (بیدل)
راحت نقش قدم غیر زمین بوس نبود