شب که در یادت سراپایم زبان ناله بود
خواستم رنگی بگردانم عنان ناله بود
کس نیامد محرم راز نفس دزدیدنم
ورنه این شمع خموش از دودمان ناله بود
جوش دردم نو نیاز بیقراری نیستم
در خموشی هم سرم بر آستان ناله بود
از فسون عشق حیرانم چها خواهم کشید
گر کشیدم ناوکت از دل کمان ناله بود
با تظلم پیشگان خوش باشد استغنای عشق
شیشه گر بر سنگم آمد امتحان ناله بود
یاد آن محمل طرازیهای گرد بیخودی
کز دلم تا کوی جانان کاروان ناله بود
سوختن کرد اینقدر آگاهم از احوال دل
کاین سپند بی نوا مهر زبان ناله بود
حسرت دیداز نیرنگی عجب در کار داشت
هر قدر دل آب شد آتش بجان ناله بود
شوخی اظهار ما از وضع خود شرمنده نیست
گوش سنگین ادا فهمان فسان ناله بود
اینقدر ای محمل آرا از دلم غافل مباش
روزگاری این جرس هم آشیان ناله بود
بی تمیزیهای قدر عافیت هم عالمی است
خامشی پر میزد و ما را گمان ناله بود
ترک هستی شد دلیل یکجهان رسوائیم
عالم از خود برون چیدن دکان ناله بود
درد عشق از بی نیازی فال معراجی نزد
ورنه چون نی بند بندم نردبان ناله بود
بیدلیها گشت (بیدل) مانع اظهار شوق
گر دلی میداشتم با خود جهان ناله بود