شب که طوفان جوشی چشم ترم آمد بیاد
فکر دل کردم بلای دیگرم آمد بیاد
با کدامین آبرو خاک درش خواهی شدن
داغ شو ای جبهه دامان ترم آمد بیاد
نقش پائی کرد گل بیتابیم در خون نشاند
پهلوئی بر خاک دیدم بسترم آمد بیاد
ذره را دیدم پرافشان هوای نیستی
نقطه ئی از انتخاب دفترم آمد بیاد
سجده منظور کیم نقش جبینم جوش زد
خاک جرلان که خواهم شد سرم آمد بیاد
در گریبان غوطه خوردم رستم از آشوب دهر
کشتیم میبرد طوفان لنگرم آمد بیاد
بیتو عمری در عدم هم ننگ هستی داشتم
سوختم بر خویش تا خاکستر آمد بیاد
تا سحر بی پرده گردد شبنم از خو رفته است
الوداع ای همنشینان دلبرم آمد بیاد
جرأتم از خجلت بیدستگاهی داغ کرد
ناله شد پرواز تا عجز پرم آمد بیاد
حسرت طوفان بهار عالم مخموریم
هر قدر گردید رنگم ساغرم آمد بیاد
ای فراموشی کجائی تا بفریادم رسی
باز احوال دل غم پرورم آمد بیاد
(بیدل) اظهار کمالم محو نقصان بوده است
تا شکست آئینه عرض جوهرم آمد بیاد