شبم آهی زدل در حسرت قاتل برون آمد
سرشک از دیده بال افشانتر از بسمل برون آمد
چه سازد عقل مسکین گر نپوشد کسوت مجنون
که لیلی هر کجابی پرده شد محمل برون آمد
ندارد صرفه عزت مقام خود نفهمیدن
سخن صد پیش پا خورد از بان کز دل برون آمد
بداغ فوت فرصت سوختن هم عالمی دارد
چراغان کرد آن پروانه کز محفل برون آمد
سراغ عافیت کم بود در وحشتگه امکان
طلب از آبله فالی زد و منزل برون آمد
رهائی نیست از هستی بغیر از خاک گردیدن
ازین دریای عبرت هر که شد ساحل برون آمد
بکوشش ربط نتوان داد اجزای هوائی را
دل از خود جمع کردن عقده مشکل برون آمد
ندارد حسن یکتائی زجیب غیر جوشیدن
حق از حق جلوه گر شد باطل از باطل برون آمد
دماغ خاکساری هم عروج نشه ئی دارد
من امیدی دماندم تا نهال از گل برون آمد
که دارد طاقت همچشمی ظرف حباب من
محیط از خود تهی گردید تا (بیدل) برون آمد