" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٣٣: شمع بزمت چه قدم بردارد

شمع بزمت چه قدم بردارد
پای ما آبله سر دارد
گل این باغ گریبان چاکست
خنده از زخم که باور دارد
در تکلیف تبسم مگشای
دهن تنگ تو شکر دارد
خاک سامان غبارش کم نیست
نیستی نیز کر و فر دارد
عالمی چشم زما روشن کرد
رنگ ما خاصیت زر دارد
کس چه خواند رقم پیشانی
صفحه ما خط مسطر دارد
سر هر فکر گریبان خواه است
موج هم تکمه گوهر دارد
بی خریدار چه ارزد گوهر
دل همان است که دلبر دارد
تا فسردی زنظرها رفتی
رنگ پرواز ته پر دارد
لب بهم آر و حلاوتها کن
خامشی قند مکرر دارد
یکنفس قطع دو عالم کردم
دم این تیغ چه جوهر دارد
سرگران میگذرد نرگس یار
مزد چشمی که مژه بردارد
تا دماغ است هوس بال گشاست
سر هر بام کبوتر دارد
(بیدل) این صورت و شکل آنهمه نیست
آدمی معنی دیگر درد