شمعها زین انجمن بی صرفه تازان رفته اند
هر طرف سر بر هوا سوی گریبان رفته اند
آشنائی با قماش بوی پیراهن کراست
کاروانها با نگاه پیر کنعان رفته اند
حسن یکتائی تو از وحشی نکاهان دم مزن
از سواد غیرت لیلی غزالان رفته اند
خاک صحرای محبت نرگستان نقش پاست
مفت چشم ما کزین ره خوش نگاهان رفته اند
پای رفتار نفس جز دست بر هم سوده نیست
رفته ها یکسر ازین وادی پشیمان رفته اند
صبح محشر کی دمد تا چشم عبرت واکنیم
خوابناکان در خم دیوار مژگان رفته اند
آبله شاید بداد هرزه جولانی رسد
تا گهر این موجها افتان و خیزان رفته اند
کیست با پیکان دلدوز قضا گردد طرف
چون کمان در خانه مغروران بمیدان رفته اند
بزم امکان یکسحر پروانه فرصت نداشت
شمعها در داغ خوابیدند و یاران رفته اند
کس ازین حرمان سرا با ساز جمعیت نرفت
چون سخن تا رفته اند از لب پریشان رفته اند
حرص را گفتم به پیری قطع کن تار امید
گفت دندانها پی آوردن نان رفته اند
خامه مژگان تر (بیدل) نکرد ایجاد خلق
رنگها از کلک نقاش اشک ریزان رفته اند